وسائل: در ابتدا بفرمائید فلسفه سیاسی چیست؟
اول باید روشن شود؛ فلسفه سیاسی یک دیسیپلین یعنی یک مجموعه منظم دانشی است؛ آن چیزی که در این دیسیپلین به آن ارجاع میدهند، از اولین آثار فرض کنید که جمهوری افلاطون است، حکومت سیاسی افلاطون هست؛ البته باز هم یک نکتهای را تذکر دهم که این است که ما از کجا میفهمیم که یک متن، فلسفه سیاسی است؟ میگوییم اگر در این دیسیپلین به آن متن ارجاع میدهد و میگوید که این متن از متون اصلی من است، آن را ما فلسفه سیاسی میتوانیم حساب کنیم، اصطلاحاً به اینها الگوهای نخستین و شباهت خانوادگی میگویند و متنهایی که بعداً نوشته شده است بر اساس همان متن نوشته شده است؛ این یک تعریف درباره فلسفه سیاسی است.
یک تعریف دیگر این است که ما مینشینیم و به صورت انتزاعی صحبت میکنیم که فلسفه سیاسی باید چه ویژگیهایی داشته باشد بعد میگوییم یک دو سه چهار پنج، ویژگیها را میشماریم و هر متنی که با این ویژگیها سازگار بود و یا اینکه ما خودمان تولید دانش میکنیم بر پایه این ویژگیها.
اینجا یک انتقادی وارد میشود که اگر اینطور باشد ما معمولا متنهای فلسفه سیاسی را باید از فلسفه سیاسی خارج کنیم، چون معمولا متنها به این صورت انتزاعی که شما درست کردید وارد بحث نشدهاند که بگویند که ما الان فعلا داریم فقط درباره حکومت صحبت میکنیم، یا الان فقط درباره قانون صحبت میکنیم؛ مجموعهای از بحثهای متنوع را داشتهاند و حتی جالب این است که در این دیسیپلین فلسفه سیاسی میبینیم که افراد بسیار مهمی مانند هابز، روسو، لاک، اینها اصلاً خارج از دیسیپلین بودهاند؛ حتی فیلسوف هم حساب نمیشدند، مطالبی را نوشتند، به مرور و یا حتی همان زمان، این به عنوان یک متن فلسفه سیاسی تلقی شد و اصلاً همه فلسفه سیاسی و اندیشه سیاسی و همه را تحت تأثیر قرار داد؛ نمونه آن لویاتان هابز است که نه فقط فلسفه سیاسی را تحت تأثیر قرار داد بلکه الان دیسیپلینهای دیگر مانند علوم سیاسی، روابط بینالملل، فلسفه، همه اینها تحت تأثیر هابز هستند، به قول یکی از هابز شناسان میگفت که اگر ما بخواهیم تأثیرات هابز را بیان کنیم باید فلسفه از هابز تا الان را به عنوان سیر دانشی که تحت تأثیر اندیشههای هابز است برشماریم، ولی خود هابز نه فیلسوف رسمی بود و نه اظهار میکرد که من دارم در زمینه فلسفه سیاسی مینویسم.
روسو که دیگر اصلاً، حالا اگر هابز را بگوییم که یک سبقه فلسفی به خاطر ورود به بحثها دارد، ولی روسو نه؛ اثر بسیار مهمی که دارد، گفتار در باب منشأ عدم مساوات را که ملاحظه میفرمایید در آنجا شاید یک داستان فلسفی بیان میکند و یا یک داستان زندگی انسان بر روی زمین را بیان میکند که به شدت تمام فلسفه سیاسی، اندیشه سیاسی را تحت تأثیر قرار میدهد.
میخواهیم عرض کنیم که ممکن است ما یک رویکرد نهادی داشته باشیم، بگوییم که دانشی که به طور رسمی و نهادی، دانش فلسفه سیاسی و متون فلسفه سیاسی است و چهرههایی که به طور رسمی چهرههای فلسفه سیاسی هستند و این گرایش خیلی محل بحث است؛ آن تعبیر و تفسیری که میتوانیم از این گرایش کنیم، میگوییم که این گرایش میخواهد یک طور ایدهآل تایپ وبری به ما ارائه کند، شما مستحضر هستید که وبر در بحثهایی که درباره مشروعیت دارد، یا درباره کنش دارد، میگوید که ما چند جور تیپ داریم؟ چند گونه داریم؛ این گونهها را آنجا بر میشمارد؛ مثلاً فرض کنید ما یک گونه حکومت سنتی داریم، یک گونه حکومت کاریزماتیک داریم، یک گونه حکومت دموکراتیک قانونی داریم، بعد وبر تذکر میدهد که اینکه گونه میگوییم، یک تیپ انتزاعی و نظری درست کردهایم که با این ویژگیها در عالم خارج موجود نیست؛ مثلاً شما در عالم خارج فرض کنید که اگر حکومت ریگان را میبینید، این حکومت ریگان، دولت ریگان یک دولت قانونی دموکراتیک است اما بهرههایی از کاریزما در آن هست و از حکومت سنتی هم بهرههایی در آن هست.
یا مثلاً حکومت مارشال پتن را که میبینید، حکومت دموکراتیک قانونی هست، اما بهرههایی از یک حکومت کاریزماتیک هم در آن وجود دارد؛ بعد میگوییم که آن گونههایی که ما گفتیم چه هستند؟ میگوییم که آنها ایدهآل تایپ هستند که به آن صورت خاص انتزاعی در جهان خارج وجود ندارند؛ در جهان خارج با گونههای دیگر آمیخته هستند؛ حالا یک گونه غلبه دارد و یک گونه کمتر؛ در اینجا هم همینطور است؛ تفسیر اول که بگوییم که یک رویکرد این طور داشته باشیم و بگوییم آن چیزی که از دیدگاه نهادی فلسفه سیاسیتر میشود و یا آن کسی که فلسفه نهادی او فیلسوفی سیاسی است، این تقریباً در تاریخ نه اینکه نمونههایی نداشته باشیم اما کم داریم.
مثلاً شما نگاه کنید که یک چهره هابرماس معاصر خودمان یا فوکو، این فیلسوف سیاسی است؟ جامعه شناس سیاسی است؟ این اصلاً چه کاره است؟ یا مثلاً فوکو چه میگوید؟ این فیزیک قدرت را بررسی میکند؛ بررسی فیزیک قدرت در کدام دانش میگنجد؟ اینها را میگوییم که آن چیزی که در جهان خارج از با چیزهای دیگر هم قاطی است؛ مثلاً کانت فیلسوف است؟ فیلسوف سیاسی است؟ فیلسوف حقوق است؟ چیست؟ قاطی است؛ یک مطلب دیگر هم وجود دارد که ما از کجا تشخیص دهیم که یک دانشی فلسفه سیاسی یا یک متنی فلسفه سیاسی است؟ میگوییم هر متنی را که از منظر فلسفه سیاسی خوانش کنیم آن متن را میتوانیم از این جهت درباره فلسفه سیاسی و یا مفید و موضوع برای فلسفه سیاسی ارائه کنیم.
مثلاً نگاه کنید ما الان متنهای فقهی داریم؛ ممکن است که ما متنهای فقهی را از منظر دانش سیاسی بررسی کنیم، این متن هم به یک متن فلسفه سیاسی تبدیل میشود.
پس ما الان در تعریف اینکه فلسفه سیاسی چیست؟ بالاخره سه گرایش حداقل وجود دارد؛ اگر ما بیاییم و درباره متون فلسفه سیاسی نگاه کنیم، حالا این متون را چون در فلسفه سیاسی جزو فلسفه سیاسی تلقی میکنیم، وگرنه خود این هم قابل بحث است که اینها متنونی هستند که در درجه اول فلسفی هستند، تاریخی هستند یا فلسفه سیاسی هستند؟ صرف نظر از این مباحثی که وجود دارد میبینید که اینها به طور کلی درباره حکومت صحبت میکنند، درباره قانون صحبت میکنند، راجع به اشکال نهادینه قدرت که در حکومت و در دولت میبینیم، آن را مورد بحث قرار میدهند؛ گرایشاتی هم اخیراً در این پنجاه سال اخیر پیدا شده است که میخواهند موضوع فلسفه سیاسی و سیاست را توسعه دهند که آن بحثهای دیگری است؛
تعریف استانداردی آقای اشتروس درباره فلسفه سیاسی میآورد و میگوید که فلسفه سیاسی چیست؟ میگوید که فلسفه سیاسی آن دانشی است که موضوع آن سیاست و روش آن فلسفی است؛ روش آن فلسفی است یعنی اینکه برهانی، یقینی و استدلالی است؛ استدلال قیاسی برهانی است؛ موضوع آن سیاست، حالا سیاست چیست؟ اینجا اشاره کردیم که گرایشهای مختلفی وجود دارد که آیا سیاست همان چیزی است که درباره قدرت باشد؟ یا سیاست آن چیزی است که درباره قدرت به معنا و در مصداق خاص باشد؟ گرایشات سنتی این بوده است که ما بگوییم که سیاست آن چیزی است که مربوط به دولت است؛ گرایشات جدیدتر این است که سیاست آن چیزی است که مربوط به قدرت است؛ اگر بگوییم سیاست مربوط به قدرت است؛ این خیلی توسعه پیدا میکند.
فرض کنید در گذشته روابط خرید و فروش و زناشویی و انواع روابط حوزه خصوصی را جزو سیاست تلقی نمیکردید، اما این دیگر شعار مشهور فمینیستها این است که هر آن چیزی که خصوصی است، سیاسی است؛ یعنی ما دیگر حوزه خصوصی نداریم و هر چه هست سیاست است؛ در نتیجه اگر اینها را یک کسی بپذیرد فلسفه سیاسی بسیار توسعه پیدا میکند؛ تعریف فارابی هم تقریباً همین است؛ فارابی میگوید که وجود اشکال مختلفی دارد، فرض کنید که یک وجود محض داریم، یک وجود صرف داریم؛ بعد وجودهای خاصی هم داریم، مثلاً وجود سیاسی و وجودهای دیگر را هم داریم؛ فلسفه آن دانشی است که درباره وجود و اشکال وجود سخن میگوید و تحلیل میکند، در نتیجه اگر فلسفه درباره سیاست صحبت کند، فلسفه سیاسی میشود.
فرق فلسفه سیاسی با دانشهای دیگر این است که اینجا روش برهانی، استدلالی و یقینی است، در حالی که در دانشهای دیگر لازم نیست اینطور باشد؛ این را اینجا باید تذکر دهیم که وقتی میگوییم برهانی است، یعنی این برهانی بودن را آن طور ایدهآل تایپ وبری حساب کنید، در عمل ممکن است که بگوییم که اگر ما یک مقدار وجدان داشته باشیم و انصاف داشته باشیم آن چنان برهانی هم نیست، ولی بیشتر به نظر میرسد که جدلی است، تا اینکه برهانی باشد.
از این بگذریم که بویژه فیلسوفان مسلمان یا فیلسوفان یونان یا فیلسوفان دوره میانه در غرب، اینها عمداً گاه به جای روشهای برهانی روشهای جدلی به کار میبردند که گذشته است؛ این دانش فلسفه سیاسی شد.
دانش فلسفه سیاسی دانش بسیار مهمی است و این دانش هم تحلیلی است، هم انتقادی است؛ از این جهت راهگشا است، به ما میگوید که چه میگذرد و ما باید چگونه عمل و رفتار کنیم، رو به کدام سو باید داشته باشیم؟ خود فلسفه سیاسی در دنیا کم و بیش ممکن است که سابقه داشته باشد؛ اینکه میگوییم سابقه دارد، یعنی اینکه به صورت یک دیسیپلین دانشی دانشگاهی اینطوری بیرون بیاید، این برای دوران اخیر است؛ اینطور نیست که ما دویست یا سیصد سال پیش کسانی را داشته باشیم که اینها یک چیز تحلیلی داشتند به عنوان فلسفه سیاسی، بلکه اینها کم کم شکل گرفت، معنا پیدا کرد؛ نه اینکه وجود نداشت، وجود داشت، اما به صورت دیسیپلین دانشی که در دانشگاهها تدریس شود این متأخر است؛ موضوع فلسفه سیاسی در ایران خود ما هم همینطور.
شما این متنهای مربوط به علوم سیاسی را نگاه کنید، معمولاً یک متنهای حقوقی بود، مثلاً حقوق اساسی بود، بعدها یک متنهای، فرض کنید متنهای روابط بینالملل و تشریفات دیپلماتیک و اینها بود؛ درسها را هم که نگاه کنید، ابتدایی است؛ آن تدریسهایی هم که در آغاز در دانشگاه تهران میشد اینگونه بود که اندیشههای سیاسی را مطرح میکردند؛ اندیشههای سیاسی غرب را، این اواخر که شاید در حدود سال 1350 گفته میشود که با تشویق آقای مطهری، آقای حمید عنایت، بحثهایی را تحت عنوان اندیشه سیاسی اسلام شروع کرده بود؛ آن متن را هم که نگاه کنید هم اسلام هست، هم ایران هست، هم اندیشه هست، هم نهادها هست؛ تا کم کم بویژه بعد از انقلاب اسلامی فلسفه سیاسی یک توان و شکلی گرفت که الان صحبت این است که ما رشتههای فلسفه سیاسی را ایجاد کنیم، یعنی یک چنین زمینه، توان، امکانات و استعدادی پیدا شد که این استعداد و توان میتواند به ایجاد رشته سیاسی بیانجامد.
در اینجا هم پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسی، کتابهای متعددی درباره اندیشه سیاسی، فلسفه سیاسی و مانند اینها منتشر کرده است که این کارها هم با توجه به اینکه این کارها صورت گرفت؛ که مثلاً بیست سال پیش بوده است، از بیست سال پیش به این طرف یک کارهای خیلی خوب و قابل توجه و تأمل بوده است؛ البته حالا یک وقت است که ما میخواهیم ببینیم که میخواهیم خود را با چه معیاری ارزیابی کنیم؟ شما الان حساب کنید، عده زیادی در دانشگاههای جهان داریم که کارشان فلسفه سیاسی است؛ رشتههایی دارند؛ استاد هستند و حتی فلسفههای سیاسی که آنها دارند، احیاناً تلفیقی یا بینا رشتهای است.
در دانشگاههای ایران هم هنوز ما در این حد قرار نداریم؛ خود اینکه یک دانش ما رشد کند، روشن است که باید استعداد آن، امکانات آن و تعهد آن باشد، همه اینها درست، اما بویژه باید اقتصاد آن هم باشد؛ این را نادیده نگیریم؛ ابن خلدون تحلیلی دارد که چطور دانش توسعه پیدا میکند؟ چطور دانش قوت پیدا میکند؟ میگوید که اینطور است که اول یک امنیت نظامی، سیاسی در مرکز کشور پیدا میشود، بعد اینکه این امنیت نظامی، سیاسی پیدا شد و مردم گفتند که حکومت همین است دیگر، سلطان یا رئیس جمهور یا شاه باشد، مردم بگویند که یک حکومتی و حاکمی است و یک ثبات سیاسی اینجا پیدا شده است، یک احساس امنیتی پیدا میشود، آن وقت اقتصاد قدرت میگیرد، آن وقت پول در چنین امنیت سیاسی، نظامی میریزند، تاجران آنجا متوجه میشوند، کشاورزان محصولات خود را آنجا میآورند، صنعتگران آنجا میآیند و کار میکنند و صنعت خود را توسعه میدهند، اینها چون در کنار هم هستند، خود این موجب هم افزایی میشود؛ میگوید که بعد از اینکه اینطوری شد، یک رونق سیاسی و اقتصادی در این مرکز کشور پیدا شد، آن وقت دانشمندان از هر طرف به آن سو حرکت میکنند و آنجا قطب دانشی و مرکز دانشی میشود.
حالا اگر بخواهیم تحلیل ابن خلدون را امروزی کنیم، او میگوید چطور یک مرکز سیاسی جهانی شکل میگیرد؟ اول با امنیت سیاسی نظامی است، بعد با امنیت اقتصادی و شکوفایی اقتصادی، و چون پول زیاد است علم و دانش هم میتواند توسعه پیدا کند؛ اما بر فرض اگر به اندازه کافی حمایت مالی، اقتصادی نباشد، این دانش نمیتواند پیشرفت کند.
به قول هابز، دانش فلسفه سیاسی یک دانش مشروط است، یک دانش مطلق نیست، میگوید که دانش مشروط این است که فرض کنید که چند اصطلاح را توضیح میدهد و تعریف میکند، بعد بر پایه این تعریفها یک ساختمان دانشی برپا میکند.
وقتی شما هنوز در این مفاهیم، مشکلاتی دارید، اصلاً آن بر پایه ساختمان منتفی است؛ در دانش دوستان توجه دارند که این خیلی چیزها میخواهد؛ همانطور که گفتیم پشتیبانی سیاسی، اداری، اقتصاد و اجتماعی میخواهد، علاوه بر آن استعداد میخواهد.
وسائل: چرا بیشتر وقت و هزینه در مبادی تصوری و تا حدودی تصدیقی صرف می شود و به مباحث اصلی کمتر پرداخته می شود؟
مفاهیم همه محل نیاز است؛ از همین اداره شروع کنم که هم نیازمان بیشتر است و هم مطرح است، دورانی برای خودش دارد؛ یکی الان از ما بپرسد که نظریه عدالت شما چیست؟ ما چه چیزی میخواهیم پاسخ دهیم؟ واقعاً ما نظریه عدالت داریم؟ نظریه عدالت نداریم؟ شما نمیتوانید بگویید که من در این کشور و در جمهوری اسلامی میخواهم برقرار کنم، میگوییم که حالا عدالت چیست که شما میخواهید در جمهوری اسلامی عدالت را برقرار کنید؟ اول بسم الله است؛ دیگر خیلی آن کسی که صحبت میکند مثلاً آدم هوش و حواسش جمع باشد و بتواند این رشته سخن را در دست بگیرد که مدیریتش کند، میگوید که عطاء کل ذی حق حقه، این آقا اینجا نشسته است، حقش چیست که باید به او داده شود؟
حق کجاست؟ این حق از کجا برای او آمد؟ چطور این حق را پیدا کرد؛ مثلاً این آقا میگوید که حق من این است که من یک کامپیوتر و لپ تاپ اینطور داشته باشم، اصلاً چه کسی گفت که حق شما این است؟ اصلاً معلوم نیست که شما از چنین حقوقی برخوردار باشی، مثلاً بگوید که انصافاً ماهی ده تومان باید به من بدهند، خیلی در حق من ناجوانمردی میکنند که کمتر میدهند و یا زیر یک تومان به من میدهند؛ چه کسی گفت که این حق را شما دارید؟ بر پایه چه محاسباتی شما این حق را دارید که این حق به شما داده شود؟ این کجا باید بحث شود؟ این باید در فلسفه سیاسی بحث شود، یا شما مثلاً آنجا از جملات مشهوری که برای عدالت میگویند، میگویند که وضع الشیء فی موضعه، آن موضع کجاست؟ که شما میخواهی وضع الشیء کنی؟ از کجا معلوم شد که موضع این شیء الف است، ب نیست، ب هست ج نیست و الی آخر؛ اینها نیازمند بحثهای جدی است که حق کجا ثابت شد؛ کارهایی هم که شده است، من دیدهام و دوستان هم شاید دیده باشند که کارهای خام، ابتدایی، نپخته و اصلاً نویسنده ناامید است که در بحث عدالت به نتیجهای برسد.
شما این مبانی را درست نکردید، چطور میخواهید یک سیستم اقتصادی یا سیاسی عادلانه درست کنید، یا یک سیستم سیاسی اجتماعی عادلانه درست کنید؛ این اصلاً امکانپذیر نیست، چون شما نمیدانید که به دنبال چه هستید؟ وقتی شما نمیدانید که به دنبال چه هستید، دیگران چکار میتوانند برای شما کنند؟ هیچ ندارید، فلسفه سیاسی، کاری که برای ما میکند، میگوید که اولاً حکومت چیست؟ برای ما تحلیل میکند، این ته حکومت چیست؟ حقیقت حکومت چیست؟ پشت پرده این حکومت چیست؟ مبانی این حکومت چیست؟ مردم کجا هستند؟ حاکمان کجا هستند؟ حاکمان باید چه ویژگیهایی داشته باشند؟ مردم باید چه ویژگیهایی داشته باشند؟ روابط متقابل اینها چگونه باید باشد؟ اصلاً اینجا مشروعیت حاکم از کجا میآید؟ اصلاً مشروعیت رأی مردم از کجاست؟ همه اینها چون یک دانش انتقادی آزاد است، اندیشه ورزی آزاد هست، بی محابا همه اینها مورد بحث و بررسی قرار میدهد و برای ما راه میگشاید و این راه گشایی در دانشهای دیگر نیستند، شما ببینید که در جامعهشناسی نمیتوانید این کارها را انجام دهید، شما در اقتصاد این کارها را نمیتوانید انجام دهید، اینها فقط در فلسفه سیاسی است.
یعنی آن دیسیپلینی است که به این بحثها میپردازد که مثلاً من عدالت را توضیح دهم، بررسی و تحلیل کنم، بعد میبینیم که آن به ما یک سازمان مفهومی میدهد، به ما معیارهایی میدهد، ملاکها و ضوابطی میدهد که با آن میگوییم که این نظام به این دلایل مشروع و به این دلایل مشروع نیست، به این دلایل عادلانه و به این دلایل عادلانه نیست، یعنی نظام، حکومت و سیستم سیاسی را هر چه میخواهد باشد، ریاستجمهوری، پارلمانی، اسلامی یا سکولار، هر چه میخواهد باشد را مورد انتقاد قرار میدهد، بررسی، تحلیل و انتقاد میکند و بعد برای ما راههای جدیدی ایجاد میکند، از اول با این فلسفه سیاسی چرا مشکل داشتند؟
افلاطون که آدم محبوبی نبود، سقراط را که جام زهری به او دادند که بخورد و بمیرد و از دست او راحت شوند، به این خاطر که این دانش انتقادی است، در همین جهان اسلام ما، فارابی که مطالب خود را مینویسد میگوید که ما یک فلسفه داخله داریم، یک فلسفه خارجه داریم، فلسفه داخله، هسته درونی فلسفه و حقایقی است که ما برای فیلسوفان میگوییم؛ فلسفه خارجه آن لایه بیرونی فلسفه است که برای مردم عادی میگوییم؛ ما نباید برای مردم عادی حقایق درونی را بگوییم، چون آنها تحمل آن را ندارند. یا اندیشمندان و فیلسوفان سیاسی که ما داریم همین کار را انجام میدادند، در دوران معاصر شاید مثال خوبی باشد که استاد معظم حضرت آیتالله جوادی آملی حفظه الله، ایشان در فرمایشات خود دارند، در «شمس الوحی تبریزی» که درباره حضرت علامه طباطبایی اعلی الله مقامه است که در آنجا مندرج است که در آنجا فرمودند که ایشان در مصاحبه با هانری کربن که فوق العاده مصاحبه مهمی است و این را من میگویم که آقای جوادی نفرمودند، یک مقالهای هم بنده در تحلیل این مصاحبه نوشتم و اگر خداوند یک فرصتی به من بدهد من فکر میکنم که کارهای خیلی مهمی میتوان درباره این مصاحبه انجام داد، بحثهای خیلی مهمی در این مصاحبه دارد، ما فکر کردیم که مصاحبهای است و سرسری از آن رد شدیم، به هر حال حضرت آیتالله جوادی آملی میفرماید که علامه طباطبایی در آنجا گفته بود که عارفان فلان، مثلاً که عارفان اسلامی چنین چیزی میگویند؛ چنین مطلبی، بعد از مدتی ایشان را در جمعی با شاگردانش و اینها فکر میکردند که ما چه کنیم؟ چرا آقا گفتهاند عارفان؟ عارفان یعنی چه؟ این عارفان گرفتاری ایجاد میکند، میگوید که یک نفر در آن جمع پیشنهاد کرد، معلوم است که آقای طباطبایی اینها را در جمع بحث میکرده است، که آقا به جای عارفان شما بزنید اهل معرفت؛ یعنی فیلسوفی که مفسر است، اهل عبادت است، مگر ما مانند علامه طباطبایی چقدر داریم؟ اینها افراد محدودی بودند، از ترس عوام، عارفان تبدیل به اهل معرفت میشود، در چنین وضعیتی بودند، اصلاً آن ویژگی که ایشان دارند و آن بحثهایی که در نزد اینها هست، یک تحملی میخواهد؛ در فرمایشات ائمه معصومین هست، البته به صورتهای مختلف این روایت نقل شده است که «انما امرنا صعب مستصعب لا یحمله ملک مقرب و لا نبی مرسل و لا مؤمن»، بعضی جاها هم دارد که لا یحمله الا ملک مقرب او نبی مرسل او مؤمن، این دو جور دارد، کاملاً الفاظ متفاوتی دارد.
بالاخره چرا امر امامان معصوم صعب مستصعب هست؟ به خاطر اینکه حقایقی هست که ما عادت نکردیم که از حقایق خبردار شویم، اصلاً ما با حقیقت کاری نداریم، این میگوید که الدین لعق علی السنتهم یحیطونه ما درت به معایشهم، یعنی فعلاً میخواهیم زندگی ما بگذرد و کسی به ما کاری نداشته باشد؛ اگر این که ما درت به معایشهم، نتیجهاش این میشود که اینقدر آماده نیست که حقایق را بپذیرد، میگوید که حقیقت هر چه هست بلغ ما بلغ من قبول میکنم، یک چنین تحملی به طور عادی وجود ندارد؛ فلسفه سیاسی فوق العاده مهم است، از این جهت که من عرض کردم که آن چیزهایی که ما نیاندیشدهایم اندیشیده میشود.
وسائل: فقه سیاسی آیا در حد سیاستنامه است که شما فقط باید به حاکم دستور دهید که چطور حکومت کن، تا قبل از آن دست فلسفه سیاسی است که چه کسی باید حاکم باشد، چون وقتی غرب را نگاه میکنیم، اصلاً از مبنای شکلگیری جامعه صحبت میکند که چرا اجتماع شکل میگیرد؟ در اسلام اینطور صحبت نمیشود، در فلسفه سیاسی مثلاً حساب کنید که هابز و لاک و روسو سه سنت را در شکل گیری اجتماع میدهند، درست است که هر سو به یک قرارداد میرسد، اما سه تا سنت متفاوت به یک قرارداد میرسد، ما چنین نگاه اسلامی نداریم که چرا جامعه شکل میگیرد؟ چه میشود که جامعه شکل میگیرد و انسانها دور هم میآیند؟ نیاز، ضرورت، خواست الهی است؟ یعنی اینکه خداوند گفته است که بروید و دور هم باشید و جدا جدا نمیتوانید زندگی کنید، به نظر میرسد که حدس و نگاه و مطالعات من این است که یک مقدار عقبماندگی فلسفه سیاسی به این خاطر است که درگیری طرف مقابلش فقه سیاسی یا به طور کلی مسائل متصلبی بوده است که خود را برتر از فلسفه سیاسی میدانسته است.
یک طور دیگر مطلب را مطرح میکنیم؛ اما به صورت دیسیپلینی، این دیسیپلین، زمینهها، موقعیتها و پشتیبانیهایی میخواهد که کار خود را انجام دهد.
شما همین مشکلات را در فلسفه هم به نوع دیگری در فلسفه دارید و آن کاری که فلسفه سیاسی انجام میدهد، آن کار را جامعهشناسی و اقتصاد نمیتواند انجام دهد، یعنی شما وقتی میخواهید نظریه اقتصادی بدهید، نیازمند یک مبانی هستید و یک سامان اقتصادی میخواهید برپا کنید، نیازمند یک مبانی هستید، این به عنوان یک فلسفه سیاسی بحث میشود، اشکالی هم ندارد، شما ممکن است که یک اقتصاددانی باشید که بگویید که من الان مثلاً صد صفحه میخواهم در داخل دیسیپلین فلسفه سیاسی بنویسم، یا به این مطالب در دیسیپلین فلسفه سیاسی اعتقاد دارم و به این نتایج رسیدهام، بعد بر پایه این مثلاً نود صفحه دیگر یا نهصد صفحه دیگر ده برابر آن در زمینه اقتصاد مینویسم، تحقیق و پژوهش میکنم، این در دو دیسیپلین است؛ من با آن هیچ مشکلی ندارم، کما اینکه نمونه آن این آقای آمار تیاسن، که این بالاخره به یک سری مباحث فلسفه سیاسی ارجاع میدهد، با اینکه اقتصاددان است و فیلسوف سیاسی نیست، من به عنوان اقتصاددان، برای اینکه ایدههای اقتصادی خودم را توضیح بدهم به این مبانی فلسفه سیاسی ارجاع میدهم، این کاری است که فلسفه سیاسی انجام میدهد یا وظیفهاش هست که وظیفه دانشهای دیگر نیست.
حالا آن چیزی که در غرب گذشته است، آن خودش بحثهای مختلفی دارد که آنجا فلسفه بود؟ نبود؟ فلسفه تعطیل شد یا تعطیل نشد؟ در دوره قرون وسطی چه اتفاقی افتاد؟ آنجا یک سری بحثهایی است که باید سر جای خودش آن بحثها را صحبت کنیم، در جهان اسلام چه بخواهیم و چه نخواهیم، شما میگویید که موقعیت فقه سیاسی این است، این موقعیت را چه کسی به فقه سیاسی میدهد؟ شما میگویید که دانشهای دیگر این موقعیت را دارند؛ این موقعیت را چه کسی به شما میدهد؟ شما ناگزیر هستید، ولو اینکه شما میگویید خودش را بیار اسمش را نیار، ما با آن هم مشکلی نداریم، شما یک سامانه علمی و دانشی طراحی میکنید که این کار فلسفه و فلسفه سیاسی است؛ همانطور که ارسطو هم در نیکوماخوس و سیاست و اینها توضیح داده است، میگوید که شریفترین دانشها دانش سیاسی است، چون این دانش سیاسی است که تکلیف دانشهای دیگر را مشخص میکند و آنها را مدیریت میکند.
الان شاید لزومی نداشته باشد که وارد این بحث شویم که فقه سیاسی چه کاری را انجام میدهد یا فلسفه سیاسی چه کاری را انجام میدهد و اینها روشهایشان چیست؟ وظایفشان چیست؟ چون اینها یک سری بحثهای واقعاً تفصیلی لازم دارد، اما به هر حال مسألهای است که من اصلاً از این فرمایش امام صادق (ع) شروع کنم، روایتی است که امام خمینی (ره) هم در چهل حدیث آوردهاند، اعرف الله بالله و الرسول بالرساله و اولی الامر بالعدل و الاحسان؛ البته روایت دنباله دارد و روایت خیلی مهمی است، اگر اشتباه نکنم در کافی شریف هست، ما قبل و مابعد دارد و از جهات مختلفی این روایت قابل بررسی است؛ میفرماید که خدا را به این بشناسید که او خدا است، من چطور خدا را با چیزی بشناسم که خداست، بالاخره شما باید روش و چیزی در اختیار من قرار دهید؛ بعد مثال میزنند که برادران یوسف، یوسف را میشناختند و میدانستند که این آقا یوسف است؛ بعد که آن آقا گفت که یادتان است که با یوسف چه کردید، آنها فوری گفتند که این همان است، پس یک یوسفی میشناختند و مصداق آن را پیدا نمیکردند، یعنی شما باید خدا را بشناسید و بعد ببینید که این خدایی که این پیامبر میگوید، همان خدایی است که تو میشناسی، خب آن را چطور بشناسیم؟ آن را که از دین نمیشناسیم.
یا میفرماید که والرسول بالرساله، پیامبر را چگونه بشناسیم؟ از آن رسالتی که آورده است، خب آن رسالتی که آورده است را چطور بشناسم؟ یعنی شما یک معیارها و تحلیل و ضوابطی داری که میدانی رسالت الهی چگونه است، بعد این پیامبر میآید و میگوید که من از جانب خداوند آمدهام، حرفهایش را که میشنوید میفهمید که از جانب خداوند آمده است، این کجا انجام میگیرد؟ یعنی شما در یک دانش ماقبل دین باید این کارها را انجام دهید.
یا میفرماید و اولی الامر بالعدل و الاحسان، من نمیدانم که عدل و احسان چیست، اولی الامر را چگونه بشناسم؟ بعد اینها دانشهایی ماقبل دین است، اگر یک دانشی ماقبل دین است که میگوید دین باید چگونه باشد، به طریق اولی آن دانش میگوید که فقه باید چگونه باشد؛ دانشهای دیگر باید چگونه باشد؟ دانشهای دینی باید چگونه باشد؟ ما دین را چگونه باید بفهمیم؟ یعنی ما چه بخواهیم یا نخواهیم همین است، شما دین را در داخل یک نظام عقلی درک میکنی، میفهمی، تحلیل میکنی، ولو اینکه شما ضد فلسفه هم باشی، بالاخره یک نظام عقلی درست کردهاید و میگویید که دین لابد باید اینطور باشد، اگر اینطور است، چرا ما ناشفاف صحبت میکنیم؟ شفاف باشیم، بیرون بریزیم که مبانی عقلی این عزیزانی که تفکیکی هستند چیست؟ مبانی عقلی دیگران چیست؟ این مبانی عقلی کجا ثابت شده است؟ چطور ثابت شده است؟ اصلاً قابل قبول هست یا نیست؟ ما خدا را چطور میشناسیم؟ پیامبر را چطور میشناسیم؟ امام معصوم را چطور میشناسیم؟ از همانجا همین بحثها را میتوانیم شروع کنیم و جلو بیاییم.
این کاری بوده است که فارابی کرده است، شاید ابن سینا هم کرده است، شاید مثلاً جناب ملاصدرا هم کما بیش انجام داده باشد؛ ابن سینا بر خلاف آن چیزی که مشهور است که میگویند که این آقا اصلاً فلسفه سیاسی را نابود کرد، به خاطر اینکه فلسفه سیاسی را ذیل نبوت برد و مطرح کرد؛ عزیزانی که این را میگویند مثل اینکه اصلاً نرسیدهاند که ابن سینا بخوانند، مقاله دهم هست، چیز پنهانی و مخفی نیست، مقاله دهم هست و هر کسی میتواند برود و بگیرد و بخواند، کاری که ابن سینا میکند، میگوید که خدا باید اینطور باشد که ما اینطور تحلیل میکنیم، اگر خدا طور دیگری گفته شد، آن خدا یک مشکلی دارد، خدای واقعی نیست؛ پیامبر را ما بر این اساس میشناسیم، پیامبر باید اینطوری باشد و رسالتش این است؛ یعنی اگر پیامبر دیگری بود، آن پیامبر را نمیشود قبول کرد.
پس کاری که اینجا ابن سینا میکند، دین را ذیل فلسفه میبرد، نبوت را ذیل فلسفه سیاسی میبرد؛ یعنی یک کسی ممکن است که بگوید که این دیانتش ناقص است، چون نبوت را ذیل فلسفه سیاسی برده است، اما کسی نمیتواند بگوید که این فلسفه سیاسی را ذیل نبوت برده است، این کاری است که ابن سینا میکند با آن توضیحات مفصل.
فارابی هم همینطور است، میگوید که دین باید اینطور باشد؛ توضیح میدهد، میگوید که ما یک دین حق، یک دین باطل داریم، دین حق به فلسفه حق ختم میشود، دین باطل به فلسفه باطل ختم میشود و آن دینی که دین حق است باید این ویژگیها را داشته باشد؛ در واقع اینها به احتمال بسیار قوی، یعنی میتوانم با اطمینان بگویم که اینها چون شیعی بودند تحت تأثیر معارف شیعی، تحت تأثیر امامان شیعه، رهنمودها و آموزههای امامان شیعه به این نتیجه دست یافته بودند که ما باید یک دانش عقلی ما قبل دین داشته باشیم که دین را بر پایه آن دانش عقلی فهم و درک کنیم.
آن چیزی که در تاریخ مشهور است، میگویند که در تاریخ فلسفه متهم است که شیعی است؛ فارابی، ابن سینا، آن چیزی که آثارشان نشان میدهد، اینها تحت تأثیر معارف و حقایق امامان شیعه بودهاند، همین بحثها را هم در آثار خود آوردهاند.
وسائل: چون مرزبندی نشده است، اصلاً شفاف نیست که فقه سیاسی باید متولی چه امری باشد.
از منظر فقهی بحث میکنند، اما همان منظر فقهی، مثلاً اگر ما در همان منظر فقهی اگر به یک روشهای تفسیری جدیدی برسیم، باز هم همان حرف قدیم را خواهد زد؟ الان در رجال اگر یک کشف تازهای کنید، یا در لغت کشف تازهای کنید، اثر آن در استنباطات فقهی هم پیدا میشود.
وسائل: بحث به اینجا رسید، به نظرم تفاوت اینجاست که فقه سیاسی یک موقع میخواهد عدالت را برای ما تعریف کند، یک موقع میخواهد تعریفی را که فلسفه سیاسی از عدالت کرده است را در اجرای سیاست یا در محدوده اجرایی سیاست پایهریزی کند؛ تفاوت در اینجاست؛ اگر فقه متولی تعریف باشد وارد حوزه فلسفه سیاسی شده است، اگر متولی اجرای آن تعریف ارائه شده باشد این طور فقه سیاسی باید معنی شود؛ تعریف کلی که به شما ارائه میشود، باید بیایید و در محدوده اجرا برایش برنامهریزی کنید.
در فقه سیاسی امکانات زیادی وجود دارد و اگر ما وارد بحثهای آزاد در فقه سیاسی شویم، آن وقت خیلی نتایج مهمی از فقه سیاسی گرفته میشود؛ آن دنیایی دارد؛ فضای بحثی دیگری را باید وارد شویم و مطالب دیگری باید در آنجا گفته شود که مربوط به زمان خودش هست؛ در این جلسه دوستان گفتهاند که ما فقط در این حد هست که میخواهیم ببینیم که فلسفه سیاسی چیست؟ فقط در حد اینکه فلسفه سیاسی چیست، این را میخواهیم توضیح دهید و با خود فلسفه سیاسی آشنا شویم، وگرنه همه این مباحث جداگانه برای خودش بحث دارد.
بنده در کتاب جایگاه وحی در فلسفه سیاسی سعی کردهام که یک مقدار مبانی این بحثها را مطرح کنم، البته نرسیدم که تفسیر آن را مطرح کنم، اینجا من در همین اتاق خدمت دوستان گفتم که اگر ما بخواهیم همینها را خدمت دوستان توضیح دهیم یک چیزی حدود هزار تا هزار و پانصد صفحه نوشته شود که ببینیم که کاری که فارابی و ابن سینا کرده است چه بوده است و اینها چه کاری انجام میدادند؟ یا کاری که خواجه نصیر کرده است؛ که حالا نشد و مبانی آن انجام شد و در همان حد این کتاب منتشر شد، بعداً دوستان این کتاب را ببینند.
البته من دوستان را به فرمایش امام ارجاع میدهم که امام میفرماید که ما باید در فهم احکام اسلام مقتضیات زمان و مکان را، این چیزی که امام میگوید، من نمیتوانم دستم را روی قرآن بگذارم و بگویم که بما هو فیلسوف میگوید، اما این حرفی که ایشان میگوید شاید دهها صفحه فارابی و بوعلی و خواجهنصیر و اینها راجع به این نوشتهاند که احکام را باید متناسب با شرایط تاریخی، تمدنی، جغرافیایی، فرهنگی، حتی میگوید عند وارد وارد حادث حادث، یعنی اینطور اینها میگویند که اینقدر این احکام متحول و متغیر است و فهم جدیدی لازم دارد؛ نمیتوانید بگویید که من در گذشته اینطوری فهمیدم یا گذشتگان اینطور فهمیدند، امام همه اینها را در یک جمله خلاصه کرده است و گفته مقتضیات زمان و مکان؛ آن همه بحثهای فلسفی نتیجهاش همین است؛ با مقتضیات زمان و مکان ما در این شرایط، یعنی ما باید نظام اقتصاد بینالملل را بشناسیم، اصلاً اقتصاد ایران را باید بشناسیم، حالا میشناسد یا نه یک بحث دیگری است؛ چون معمول این اقتصاددانان یا خودشان اعتراف میکنند یا میبینیم که از اول نمیشناسند و اقتصاد ایران و اقتصاد بینالملل را؛ اما از نظر امام خمینی (ره) یک فقیه باید اقتصاد بینالملل را بشناسد، اقتصاد ایران را بشناسد، روابط اقتصادی، معاملات، همه این حقایق فقه اقتصادی را بشناسد، تا بتواند فتوا دهد، حالا بگویید که آن چیزی است که هنوز فقیهان ما وارد این مطلب نشدهاند، حالا با محذوراتی که وجود داد و عدم وجود امکانات و اینها را کاری ندارم، اما چیزی که امام میگوید و ایده آل تایپی که امام به ما میدهد این است که احکام را متناسب با مقتضیات زمان و مکان استنباط کنید.